سنگینی بی باری

بودن و شدن

1392/9/13 20:10
نویسنده : الهام زمانی
480 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم . فرزندم .

امروز روز سوم هست که iui شدم.

نمی دونم دل بستن بهت عاقلانه هست یا نه ولی بهت دل بستم با وجودی که نمی دونم هستی یا نه ، امروز فهمیدم که فقط من دل نبستم . بابایی هم امیدواره که این ماه بیایی . خیلی امیدواره .اصلا اجازه نمیده که کار کنم . حس شرمندگی دارم فکرمیکنم خیلی خودخواه هستم چون بابایی خیلی دلش میخواد که باشی و من با بدبینی به آینده نگاه میکنم.

یه حسی بهم میگه اگه بهت دل ببندم و نیایی ضربه میخورم و داغون میشم ولی وقتی ذوق بابایی و خاله جون رو می بینم باورم میشه که دیگه حتما این ماه میایی.

خدا بنده هاش رو نا امید نمی کنه.

در طول روز خودم رو مشغول کارای روزمره میکنم تا بهت فکرنکنم و استرس که مثل سم میمونه وارد خونم نشه ولی درد زیر شکم و کمر باعث میشه که یادم بیفته و باور کنم که هستی .عزیزم

امیدوارم خدا بخواد و تو باشی چون بدون خواست اون هیچ اتفاقی نمیفته. من تو رو از خدا میخوام .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پرتو
17 آذر 92 15:16
خیلی خوبه که توکلت به خداست انشاالله خدا هم به زودی سوپرایزت میکنه یه نصیحت دوستم ، تا میتونی بهش فکر نکن (آی یو آی ) و میگم ، هر چی که خیره همون پیش میاد ، سرت و با چیزایی که دوست داری گرم کن ، مطمئن باش خدا هم برای بنده هاش همیشه بهترین و میخواد مواظب خودت باش عزیزم