بودن و شدن
عزیزم . فرزندم . امروز روز سوم هست که iui شدم. نمی دونم دل بستن بهت عاقلانه هست یا نه ولی بهت دل بستم با وجودی که نمی دونم هستی یا نه ، امروز فهمیدم که فقط من دل نبستم . بابایی هم امیدواره که این ماه بیایی . خیلی امیدواره .اصلا اجازه نمیده که کار کنم . حس شرمندگی دارم فکرمیکنم خیلی خودخواه هستم چون بابایی خیلی دلش میخواد که باشی و من با بدبینی به آینده نگاه میکنم. یه حسی بهم میگه اگه بهت دل ببندم و نیایی ضربه میخورم و داغون میشم ولی وقتی ذوق بابایی و خاله جون رو می بینم باورم میشه که دیگه حتما این ماه میایی. خدا بنده هاش رو نا امید نمی کنه. در طول روز خودم رو مشغول کارای روزمره میکنم تا بهت فکرنکنم و استرس که مثل سم میمونه وارد خون...
نویسنده :
الهام زمانی
20:10