سنگینی بی باری

هیستروسکوپی و کورتاژ تشخیصی

1392/9/6 8:27
نویسنده : الهام زمانی
3,895 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره روز 15 مهرماه رسید صبح زود همسرم برای امضای فرم مربوط به موافقت عمل بیمارستان اومد و چون کار داشت مجبور شد بره.از شب قبل من چیزی نخورده بودم باید با شکم خالی میرفتم اطاق عمل و تا 6 ساعت هم غذا نمی خوردم.

مامانم بنده خدا اومد که من تنها نباشم . متاسفانه زمان عمل از ساعت 8 به ساعت 11 منتقل شد چون تو ازمایش ها آنزیم های کبدی مشکل داشتن بنابراین ازمایش مجددا تکرار شد و این باعث شد که عمل به تاخیر بیفته . هرچند بازهم کبدم مشکل دار بود.

تو این فاصله تخت سمت راستی مرخص شد و تخت سمت چپی رفت اطاق عمل. قبل از عمل میخواست دکتر رو ببینه و قانعش کنه که با بی حسی موضعی عملش کنند چون سال پیش یکی از اقوامش تو یکی از کلینیکهای مشهور تهران زیر عمل لاپراسکوپی فوت کرده بود ظاهرا به خاطر افت فشار تو بی هوشی به کما رفته و بعدش هم مرگ مغزی شد.اعضای بدنش رو اهدا کردند.روحش شاد.این موضوع برای خانواده سنگین بود به همین خاطر راضی به عمل نبودند.ولی دکتر قبول نکرد چون عمل باز شکم بود و کمی سخت بود که بی حس کنند.تو اطاق بغل دستی یه خانوم بود که تقریبا همسال با من بود اون هم یه پسر داشت. قرار بود که به خاطر کیست و خونریزی اون هم عمل هسیتروکتومی بشه ولی چون آسم داشت بی حسی موضعی روش انجام دادند . میگفت تو اطاق عمل به متخصص گفتم من میترسم از اطاق عمل دارم سکته میکنم که دکتر هم براش یه خواب اور قوی زده بود که بخوابه بنابراین چیز زیادی نفهمیده بود.

زمانیکه من برای مشاوره بیهوشی پیش متخصص بیمارستان رفتم گفتن احتمالا بی حسی انجام میشه ولی باز هم معلوم نیست فقط حواست باشه که بی حسی عوارضش از بیهوشی خیلی کمتره.میگفت من خودم با بی حسی عمل کردم 6 ساعت بعد رانندگی کردم تو جاده چون اصلا هم چیزی نفهمیدم.

درحالیکه لباس سبز پوشیده بودم رفتم اطاق عمل . متخصص بیهوشی یه خانوم ناز بود که تاکید کرد حتما پیش متخصص گوارش برای پیگیری انزیم های کبدی برم. تا اومدم حرف بزنم بیهوشم کرد . من ترجیح میدادم بی حس بشم.

بعداز عمل احساس غم داشتم و یکم هم نفس تنگی از عوارض بی هوشی بود.

نتیجه عمل : پولیپ رحم داشتم

پولیپ رحم رو از پایه در اوردن چون اگر به پولیپ دست بزنن و کامل برداشته نشه امکان رشد و بزرگ شدن هست. خوبی پولیپ اینه که به ندرت تبدیل به بافت بدخیم میشه.



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آینده
6 آذر 92 8:44
سلام الهام جان مطابتونو با اجازه خواندم تا به این جا رسیدم عزیزم امیدوارم حالت هر چی سریع تر خوب بشه و به زودی زود یه نی نی بیاد توی دلت و بعد آغوشت امیدو و توکلت به خداوند
مامان بهنود و بهناز
6 آذر 92 11:55
عزیزم واقعا میفهمم چقدر درد کشیدی و بدتر از همه غصه خوردی ! ایشالا بچه دار شی و همه ی این دردات بشن خاطره تروخدا دیگه تلخ ننویس دق کردم از شادیات بگو از خریدایی که گاهی واسه نی نی ت میکنی از کارت از زندگی ت با همسرت فکر کنم کلا داری خودتو شوهرتو زندگی تو فدای بچه داری میکنی بچه فقط قسمت کمی از زندگی رو تغییر میده همش خودتی و کارایی که میکنی و تصمیمای بزرگت تو زندگی! شرمندم باز نصیحت کردم اما دلم نمیخواد افسرده باشی تو زنی و زن باید شاد شاد شاد باشه لذت دیدن زن با انرژی و شاد فوق العاده ست