سنگینی بی باری

خونه تکونی

 انقدر خسته هستم که دیگه نمیتونم تکون بخورم . از ساعت 7 صبح بیدار شدم و مثل کزت شروع کردم به کار کردن. این هفته قراره iui بشم اگه خدا بخواد . چون باید استراحت بکنم و تو دوره iui نمیشه سنگین بلند کرد یا حتی کار کرد امروز کلی خونه تکونی کردم. همسرم خونه نبود مجبور شدم خودم وسایل سنگین رو جابجا کنم ولی بلاخره تموم شد . شستنی ها شسته شد و دکوراسون خونه تغییر کرد. نمیدونم فولیکول در چه وضعیتی هست فقط امیدوارم که رشد کرده باشه.دیروز داشتم حساب میکردم هزینه iui چقدر میشه؟ 5 تا آمپول hmg که هرکدوم 33 هزار تومن هست. احتمالا 2 تا هم امپول hgc که روهم میشه 48 تومن. تا حالا 4 بار  سونوگرافی انجام دادم که شده 44 هزار تومن، احتمالا پروژستر...
8 آذر 1392

مرحله رشد فولیکول

امروز وقت سونو داشتم . صبح زود ساعت 6 بیدار شدم ، هرکاری کردم خوابم نبرد پاشدم یکم وقت تلف کردم ولی زمان نمیگذره بنابراین آماده شدم رفتم بیمارستان . چون پنجشنبه ها معمولا مریض کم هست  و مریض کمتر میاد دکتر ها هم دیرتر میان . تا ساعت 9 صبح که دکتر ها اومدند تو اتاق انتظار نشسته بودم . اولین نفری بودم که رفتم برای سونو . میشه گفت آخرین نفر چون کسی هم برای سونو نیومده بود همه iui داشتن.یه خانوم بود قبلا سقط داشته ظاهرا همسرش ضعیف بود ولی خدا رو شکر خودش مشکلی نداشت.با یه آمپول مریونال فولیکولهای تپل داشت. قرار بود iui کنه . میگفت اگه همسرم ضعیف نبود بچم سقط نمیشد. ولی شاد بودن و زوج خوشبختی به نظر میرسیدند. نمونه شوهرش رو که گرفت رفت پیش ه...
7 آذر 1392

تشکر

از همه کسایی که مطالب من رو میخونن تشکر میکنم. من آدم ناشکری نیستم ولی فکر هم نمیکردم که کسی حرفهای منو بخونه. با این همه ممنونم از همه دوستان
6 آذر 1392

تهمینه

امروز روز عجیبی بود همکارم که روبروم میشینه و خیلی دوستش دارم تو هفته 11 بارداری هست . هفته ای که باید غربالگری انجام بده. صبح دیر اومد. آزمایشگاه رفته بود و همه بچه های شرکت نگران بودند و دعا میکردند که جواب ازمایش ها خوب باشه . دائما در حال پیامک زدن و تماس گرفتن بودیم که اخرین اخبار رو به هم بگیم . نی نی کوچولو خیلی تنبل تشریف داشتن چون سونوگرافی طول کشید.البته با این هوای وحشتناک آلوده و ناشتا بودن به خاطر آزمایش خون معلوم بود که بچه حال تکون خوردن نداره. cd سونوگرافی رو آورده بود. نی نی ناز . خیلی ناز بود . دستهاش رو تکون میداد.البته مادرش میگفت کلی اب قند خوردم تا بچه سرحال اومد و تکون خورد. واقعا مادر شدن هفت خوان رستم هست ....
6 آذر 1392

خوشحالی

روز دهم سیکل iui رفتم سونو خدا روشکر یه فولیکول 12 میلیمتری سمت راست دارم خیلی خوشحالم خدایا شکرت بازهم بهم امپول hmg داد 2 تا دیگه که امروز و فردا باید بزنم خیلی خوشحالم که کیست نشده
6 آذر 1392

Hmg و پروسه تزریق

  از شب سوم 2 تا کلومیفن رو شروع کردم به خوردن تا روز هفتم که کلومیفن ها تموم شد و فرداش یه امپول hmg زدم . این امپول رو باید فقط از ساعت 4 تا 6 بعد از ظهر  تزریق کنیم. اون روز صبح رفتم سرکار طبق برنامه ریزی ، ساعت 5 که از شرکت تعطیل میشدم مستقیم به سمت بیمارستان کسری میرفتم که 5 دقیقه بیشتر با شرکت فاصله نداره. خلاصه ساعت 5 بعد از ظهر رفتم بیمارستان و بخش تزریقات . خانوم پرستار پرسید پزشکای خومون امپول رو نوشتن؟؟؟ گفتم نــــــــــــــــــــــــــه گفتن پس نمیزنیم . چرا؟؟ قانونه بیمارستانه ظاهرا تا به پزشکای بیمارستان پول ندیم تزریق هم انجام نمیشه .وای توی اون ساعت از روز ترافیک وحشتناک بود . نگران پرسیدم پس من کجا بر...
6 آذر 1392

شروع سیکل iui

دوره جدید زمانی شروع شد که خونریزی شدید داشتم.معمولا دوره های من 4 یا 5 روز اول لک هست و روز به روز بیشتر میشه تا اینکه وصل میشه به روز 4 یا 5 که خونریزی شدید میشه .تا 3 روز دوره صبر کردم تا دیئاره رحم کاملا بریزه . ایندفعه فقط برای مشخص شدن کیست میرفتم دکتر . وارد اطاق سونو شدم دکترم خودش سونو کرد و گفت همه جیز خوبه . راضی هستم کیست نداری اندومترت هم ریزش کرده خدا رو شکر حالا برات دارو مینویسم. عجیب بود من همیشه تو پروسه اول درمان رفوزه میشدم . انتظار همه چیز رو داشتم غیر از خوب بودن و شروع سیکل iui . خدا رو شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر  
6 آذر 1392