سنگینی بی باری

شکست

 میگن شکست راه رسیدن به پیروزی هست. ولی فکر نمی کنم تو هر چیزی درست باشه . مثلا یه نمونه تو لانه گزینی  هست. متاسفانه راهی برای بالا بردن درصد لانه گزینی وجود نداره .  
24 آذر 1392

بودن و شدن

عزیزم . فرزندم . امروز روز سوم هست که iui شدم. نمی دونم دل بستن بهت عاقلانه هست یا نه ولی بهت دل بستم با وجودی که نمی دونم هستی یا نه ، امروز فهمیدم که فقط من دل نبستم . بابایی هم امیدواره که این ماه بیایی . خیلی امیدواره .اصلا اجازه نمیده که کار کنم . حس شرمندگی دارم فکرمیکنم خیلی خودخواه هستم چون بابایی خیلی دلش میخواد که باشی و من با بدبینی به آینده نگاه میکنم. یه حسی بهم میگه اگه بهت دل ببندم و نیایی ضربه میخورم و داغون میشم ولی وقتی ذوق بابایی و خاله جون رو می بینم باورم میشه که دیگه حتما این ماه میایی. خدا بنده هاش رو نا امید نمی کنه. در طول روز خودم رو مشغول کارای روزمره میکنم تا بهت فکرنکنم و استرس که مثل سم میمونه وارد خون...
13 آذر 1392

زمان لانه گزینی

امروز داشتم تو سایتهای مختلف درباره تشکیل جنین مطلب میخوندم. یه سایت جالب پیدا کردم whenmybaby.com جالب بود تاریخ تقریبی زمان لانه گزینی رو براساس احتمال تو یه جدول اعلام میکنه یه جدول دیگه داره که میزان نسبت بالارفتن b-hcg رو در طول هفته بعد اعلام میکنه. طبق جدول هفته دیگه دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بالاترین احتمال لانه گزینی هست و زمان پریود بعدی هم 24 یا 25 اذر هست. زمان بالارفتن bhcg هم حدودا اواخر آذرماه هست. خوب خودم میدونستم ولی این که یه جدول براش درست کردن جالب بود.
13 آذر 1392

نا برده رنج گنج میسر نمی شود

امروز بلاخره رفتم iui کردم. از دیشب کمرم تیر میگشه. ولی خوب از مصائب شیرین هست.صبح زود همراه همسری بیدار شدم و باهم رفتیم بیمارستان. میدونستم که تخمکم ازاد شده و آماده لقاح هست. همش استرس داشتم نکنه که عمر تخمک تموم بشه و همه این کارها الکی باشه.بعدش به خودم دلداری میدادم که همه چیز خواست خداست. اگه خدا بخواد میشه .همه اینها وسیله هستن و باید امیدم فقط به خدا باشه. مدارک رو تکمیل کردم . طبق نظر علما برای گرفتن نمونه نباید خ و د - ا ر ض ا ی ی انجام بشه . مجبور شدم برم اطاق نمونه . یکم سخت بود ولی خدا رو شکر انجام شد. معمولا شستشوی نمونه حدود 3 ساعت طول میکشه . تا ظهر منتظر موندیم. بیمارستان شلوغ بود.تو این شلوغی صدای هق هق گریه یه نفر...
12 آذر 1392

بزرگ میشویم

امروز رفتم سونوگرافی خوشبختانه دکتر زود اومده بود و سریع سونو کرد.همه چیز خوب بود ضخامت آندومترم 8 میلی متر بود . میگفت خوبه .قطر فولیکول ها 18 میلی متر و 15 میلی متر بود. خانم دکتر نجدی . خیلی مهربون هست.دوستش دارم .وقتی الهام جون صدا میکنه حس خوبی بهم میده. خانم دکتربرای امشب ساعت 8 شب گفت 2 تا امپول hcg بزنم تا برای 36 ساعت آینده آماده باشم. که میشه روز دوشنبه . دوشنبه صبح ساعت 7:30 باید بیمارستان باشیم . هنوز مرخصی نگرفتم . از رئیسم میترسم .به خانم دکتر گفتم چند روز پیش که به رئیسم گفتم میخوام برم iui عصبانی شد. خانم دکتر ناراحت شد پرسید رئیستون مرد هست یا زن گفت ؟وقتی فهمید مرده گفت آقایو درک نمیکنن. ولی ما معمولا 3 روز استراح...
9 آذر 1392

خونه تکونی

 انقدر خسته هستم که دیگه نمیتونم تکون بخورم . از ساعت 7 صبح بیدار شدم و مثل کزت شروع کردم به کار کردن. این هفته قراره iui بشم اگه خدا بخواد . چون باید استراحت بکنم و تو دوره iui نمیشه سنگین بلند کرد یا حتی کار کرد امروز کلی خونه تکونی کردم. همسرم خونه نبود مجبور شدم خودم وسایل سنگین رو جابجا کنم ولی بلاخره تموم شد . شستنی ها شسته شد و دکوراسون خونه تغییر کرد. نمیدونم فولیکول در چه وضعیتی هست فقط امیدوارم که رشد کرده باشه.دیروز داشتم حساب میکردم هزینه iui چقدر میشه؟ 5 تا آمپول hmg که هرکدوم 33 هزار تومن هست. احتمالا 2 تا هم امپول hgc که روهم میشه 48 تومن. تا حالا 4 بار  سونوگرافی انجام دادم که شده 44 هزار تومن، احتمالا پروژستر...
8 آذر 1392

مرحله رشد فولیکول

امروز وقت سونو داشتم . صبح زود ساعت 6 بیدار شدم ، هرکاری کردم خوابم نبرد پاشدم یکم وقت تلف کردم ولی زمان نمیگذره بنابراین آماده شدم رفتم بیمارستان . چون پنجشنبه ها معمولا مریض کم هست  و مریض کمتر میاد دکتر ها هم دیرتر میان . تا ساعت 9 صبح که دکتر ها اومدند تو اتاق انتظار نشسته بودم . اولین نفری بودم که رفتم برای سونو . میشه گفت آخرین نفر چون کسی هم برای سونو نیومده بود همه iui داشتن.یه خانوم بود قبلا سقط داشته ظاهرا همسرش ضعیف بود ولی خدا رو شکر خودش مشکلی نداشت.با یه آمپول مریونال فولیکولهای تپل داشت. قرار بود iui کنه . میگفت اگه همسرم ضعیف نبود بچم سقط نمیشد. ولی شاد بودن و زوج خوشبختی به نظر میرسیدند. نمونه شوهرش رو که گرفت رفت پیش ه...
7 آذر 1392

تشکر

از همه کسایی که مطالب من رو میخونن تشکر میکنم. من آدم ناشکری نیستم ولی فکر هم نمیکردم که کسی حرفهای منو بخونه. با این همه ممنونم از همه دوستان
6 آذر 1392

تهمینه

امروز روز عجیبی بود همکارم که روبروم میشینه و خیلی دوستش دارم تو هفته 11 بارداری هست . هفته ای که باید غربالگری انجام بده. صبح دیر اومد. آزمایشگاه رفته بود و همه بچه های شرکت نگران بودند و دعا میکردند که جواب ازمایش ها خوب باشه . دائما در حال پیامک زدن و تماس گرفتن بودیم که اخرین اخبار رو به هم بگیم . نی نی کوچولو خیلی تنبل تشریف داشتن چون سونوگرافی طول کشید.البته با این هوای وحشتناک آلوده و ناشتا بودن به خاطر آزمایش خون معلوم بود که بچه حال تکون خوردن نداره. cd سونوگرافی رو آورده بود. نی نی ناز . خیلی ناز بود . دستهاش رو تکون میداد.البته مادرش میگفت کلی اب قند خوردم تا بچه سرحال اومد و تکون خورد. واقعا مادر شدن هفت خوان رستم هست ....
6 آذر 1392